پازل : آغاز نامعلوم! پایان نا معلوم...

تگها : ،
ارسال شده در ۲۰:۵۴ توسط Unknown
تابستون بود که از کنار یه اسباب بازی فروشی رد شدم که ویترینش بیشتر از اینکه اسباب بازیهای اغوا کننده کودکان داشته باشه چیزهای اغوا کننده بزرگسالان داشت.رفتم تو و بین کلی پازل مونده بودم،کار وقتی سختتر شد که کاتالوگ آورد و گفت هر کدوم رو می خوای بگو تا برات بیارم...
مغازه دار مشتری شناسه و می دونه کی خریداره،کی خریدار نیست،این رو من توی همراهی با یک مغازه دار یاد گرفتم.مشتری تا میومد پشت شیشه می گفت این خریدار نیست و اصلا تحویلش نمی گرفت.بعدی رو می گفت این می خره! و کلی براش زبون می ریخت و بهش جنس می فروخت!اسباب بازی فروشه هم فهمیده بود من خریدارم و داشت برام سنگ تمام می گذاشت.من هم یک پازل پر نقش خریدم به خیال اینکه راحتتره و میشه نقش ها رو توش پیدا کرد.2 روز اول دور پازل ساخته شد و امروز پازل رو بار دیگر آوردم در محل اقامت کل خانواده و مهمان و ... قرار دادم تا هر کس بیکار بود یه قطعه پیدا کنه بذاره سر جاش...
پس یاد داشت می کنیم:



آغاز:یک روز گرم تابستانی
پایان:یک روز نا معلوم

هیچ بازخوردی "پازل : آغاز نامعلوم! پایان نا معلوم..."

ارسال یک نظر