برای بابام...
یه پیرمرده هست خیلی شاد و شنگوله...
همیشه تا تو خودم فرو می رم،می رم پیشش...
می زنه به شونم و می گه:
"چطوری پیرمرد...؟
بابات که پشتتِ...چرا غصه می خوری...؟"
بعد از فکر میام بیرون و به این فکر می کنم که یه کوه پشتمه...
پ.ن:قدر باباهاتون رو بدونید...دیدم کسایی که حسرتش رو می خورن :(
همیشه تا تو خودم فرو می رم،می رم پیشش...
می زنه به شونم و می گه:
"چطوری پیرمرد...؟
بابات که پشتتِ...چرا غصه می خوری...؟"
بعد از فکر میام بیرون و به این فکر می کنم که یه کوه پشتمه...
پ.ن:قدر باباهاتون رو بدونید...دیدم کسایی که حسرتش رو می خورن :(
هیچ بازخوردی "برای بابام..."
ارسال یک نظر