برای بابام...

تگها :
ارسال شده در ۱۸:۲۳ توسط Unknown
یه پیرمرده هست خیلی شاد و شنگوله...
همیشه تا تو خودم فرو می رم،می رم پیشش...
می زنه به شونم و می گه:
"چطوری پیرمرد...؟
بابات که پشتتِ...چرا غصه می خوری...؟"
بعد از فکر میام بیرون و به این فکر می کنم که یه کوه پشتمه...

پ.ن:قدر باباهاتون رو بدونید...دیدم کسایی که حسرتش رو می خورن :(

هیچ بازخوردی "برای بابام..."

ارسال یک نظر