خدا سایشون رو از سرمون کم نکنه...

تگها :
ارسال شده در ۲۱:۲۶ توسط Unknown
کتاب "این مردم نازنین" رضا کیانیان رو که بخونید یک روند جالبی داره.با کتاب که پیش می رید اولهاش نوشته" مراسم ختم بابام" کمی جلوتر می رسید به "پدر مرحومم" وبعد داستان و خاطره که مادرش توش نقش داشته اما به صفحات آخر که می رسید یک خاطره نوشته "پدر و مادر مرحومم".خیلی تکونم داد.
اینکه روند زندگی چه بی رحمه...
چه زود همه چیز داره میره...
اینکه اون روزهایی که داشتیم آرزو می کردیم خیلی زود بزرگ شیم معنیش اینه که کسایی که دوستشون داریم به آخر خط نزدیک تر می شند...


اینکه فکر نبودن اونها همیشه اینقدر وحشتناکه که حاضر نیستیم بهش فکر کنیم...
همش ناراحت کنندست.تا حالا فکر کردید یک روزی بالای قبر پدر مادرتون به چی فکر می کنید؟
به اینکه باهاشون بد رفتار کردید؟
به اینکه تنهاشون گذاشتین؟
به اینکه مایه ی افتخارشون نبودید؟
به اینکه ...
بهش فکر کنید حداقل این فکر وحشتناک اینه که از فکرهای اون روز لعنتی کم میشه...

همیشه خودتون رو با این جمله کلیشه ای گول نزنید: خدا سایشون رو از سرمون کم نکنه...

هیچ بازخوردی "خدا سایشون رو از سرمون کم نکنه..."

ارسال یک نظر