معاف شدم...

تگها :
ارسال شده در ۱۵:۰۹ توسط Unknown
می گن آدم هرچی توی ذهنش باشه،هرچی توی خیالاتش بهش فکر کنه همش رو به عینه توی زندگیش می بینه.
دوران سربازی یه چیزی بود که من هیچ وقت توی ذهنم بهش فکر هم نکرده بودم...هیچ تصویری ازش نداشتم...همیشه توی جمعهایی که خاطراتشون رو تعریف می کردند و می گفتند "احسان مواظب باش فلان کار رو بکنی یا نکنی..." بهشون می گفتم :"من که قرار نیست سربازی برم!"

شاید برای همینه که امروز که فهمیدم معافم خوشحالیم تا وقتی بود که به بابا،مامانم گفتم...تا مامانم با بغض گوشی رو قطع کرد دیگه منم حسی نداشتم...انگار من معاف شده بودم تا اونا رو خوشحال کنم...
به هر حال از یکی از بزرگترین سدهای زندگی هر پسر ایرانی گذشتم...باید به فکر رویاهام باشم...باید رویاهای خوب داشته باشم...
روزهای بهتر از این قراره بیاد و "میاد"

پی نوشت:سربازی چیزی بود که من براش ساخته نشده بودم...
پی نوشت:اونجا که بودم یکی بهم گفت معافیت پزشکی که فایده نداره...بعد یه پدری اومد که یه پسر رشید 20 ساله ولی معلول و فلج رو رو کولش می برد،بعد یه دختر 7-8 ساله عقب افتاده ای که دست مامانش رو گرفته بود...به طرف گفتم:معافیت من شرف داره نسبت به معافیتی که اینها برای سرپرستی این عقب افتاده ها می گیرن و لی 20 سال دیگه حتی یادشونم نمی کنن...یارو شکه شده بود من رو نگاه می کرد...

هیچ بازخوردی "معاف شدم..."

ارسال یک نظر